کارشناسان مشاوره دانشگاه آزاد اسلامی شهرکرد

کارشناسان مشاوره دانشگاه آزاد اسلامی شهرکرد


ارزشمندترين چيزهای زندگي معمولا ديده نميشوند ويا لمسنميگردند، بلکه در دل حس ميشوند.پس از 21 سال زندگي مشترک همسرم از من خواست کهبا زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن استکه اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد.زن ديگري کههمسرم از من ميخواست که با او بيرون بروم مادرم بود که 19 سال پيش از اين بيوه شدهبود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم.آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم. مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفنيشبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد ميدانست.به او گفتم: بنظرمرسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشيم. او پس از کمي تاملگفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد.آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنشميرفتم کمي عصبي بودم. وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود وجلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرينجشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون ميروم وآنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند و نميتوانند براي شنيدن ما وقع امشب منتظربمانند.ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود. پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم وديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات گذشته به من مي نگرد، و به من گفت يادش ميآيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود که منوي رستوران راميخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کني و بگذاري که مناين لطف را در حق تو بکنم.هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولي داشتيم، هيچ چيز غيرعادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدرحرف زديم کهسينما را از دست داديم.وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرونخواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتي به خانه برگشتمهمسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيليبيشتر از آنچه که ميتوانستم تصور کنم.چند روز بعد مادر م در اثر يک حمله قلبيشديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم.کمي بعدپاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستمرسيد.يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا خواهمبود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت. وتو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم.درآن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که بموقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشانداريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر ازخدا و خانواده نيست.زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيراهرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود.اين متن را براي همه کسانيکه والديني مسن دارند بفرستيد. به يک کودک، بالغ و يا هرکس با والديني پا به سنگذاشته. امروز بهتر از ديروز و فرداست 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نویسنده: سعید هاشمی ׀ تاریخ: 19 آذر 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

CopyRight| 2009 , moshaver866.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com